وبلاگستان شهر شیشه ای، برگزیده ای از وبلاگ های فارسی به همراه ضمیمه آموزش وبلاگ نویسی، تاریخچه و اولین کلمات وبلاگ های فارسی، به اهتمام وحید قاسمی.
وبلاگستان شهر شیشهای، برگزیده ای از وبلاگهای فارسی به همراه ضمیمه آموزش وبلاگ نویسی، تاریخچه و اولین کلمات وبلاگهای فارسی، به اهتمام وحید قاسمی.
وبلاگستان شهر شیشه ای کتابی است که برای اولین بار در ایران دربارهی وبلاگ نویسی چاپ شده است. گردآورندگان این کتاب قرار را بر این گذاشته اند که در درجهی اول بتوانند تنوع حداکثری وبلاگهای فارسی راه افتاده از اواخر دههی 1370 را در فضای کتاب ارائه و آرشیو کنند. کاری که شاید امروز بتوان دربارهی برخی صفحات فیسبوک، کانالهای تلگرام و... کرد. قصدم البته مقایسهی این فضاها با یکدیگر نیست. تفاوت از وبلاگ تا کانال تلگرام بسیار است اما شاید بتوان هر دو را از این جهت که دریچهای هستند برای گفتن و شنیده شدن با هم مقایسه کرد.
گفتن و شنیده شدن، روایت کردن و راه انداختن خودهای کم تر دیده شده احتمالاً در فضای مجازی از وبلاگها شروع شده است. صفحاتی که پا به پای زندگی راوی پیش رفته و دست او را برای نوشتن آن چه که در شلوغی هر روز گم می شود، باز گذاشته اند. دست راوی باز است به این معنی که وبلاگها ادبیات به خصوص خودشان را دارند. پُست اول هر وبلاگی را که می خوانم، دنیایی از تمایل به بودن عیان میشود. این خواست در بعضی فراتر میرود و ادبیات، خط و نشانها و راه و رسم خودش را پیدا میکند. بعضیها موفق میشوند قصهی خودشان را بگویند و صدایشان را ماندگارتر کنند.
نوشتن در وبلاگ برای عدهای، گریختن از نظم مسلط و هر روزهای است که از طرف رسانههای رسمی و خواست اکثریت بر زیست راوی اعمال میشود. صدای راوی وبلاگ میتواند آن صدایی باشد که از رادیو و تلویزیون شنیده نشده، آنبخشی از زندگی آدمی که به عنوان امر غیر مهم و حاشیهای از پرداختن به آن باز مانده است.
از وبلاگ یک پنجره:
"...بعد از مدت ها دو تا از بچههای دورهی دانشگاه رو دیدم. کلی ذوق کردم. یه زمانایی کلی کار مشترک با هم داشتیم. یه تابلویی گرفته بودیم تو دانشگاه به اسم پنجره و توش راجع به شعر ، داستان و این جور چیزا مینوشتیم. چه دورانی بود ... چقدر وقت داشتیم برای این کارا. از حال و احوالشون که پرسیدم فهمیدم که دیگه اصلا با اون دنیای قشنگ خداحافظی کردن و چسبیدن به زندگی. یکیشون که ازدواج کرده و اون یکی هم که که به نظر من واقعا استعداد خوبی برای نوشتن داشت و داستاناش یه جورایی خیلی ظریف، خیلی ساده و خیلی زنانه بود، اصلا کنار گذاشته این چیزا رو و داره صبحها تا عصر تو یه شرکت کار میکنه و شبا هم برای فوق میخونه. یعنی قشنگ همون کارایی که جامعه از یه خانم مهندس خوب انتظار داره. حیفه به خدا. من نمیدونم ولی خودم اصلا نمیتونم این جوری باشم. یعنی یه کرمی تو وجودم هست که نمیذاره ول کنم این چیزا رو. و وقتی این جور آدما رو میبینم که علاقه و استعدادشون را کاملا گذاشتن کنار و چسبیدن به یه سری قاعدهها و عادات روزمره دلم میگیره. نمیدونم ، شاید من آدم عجیبیم! نمیدونم..."
از وبلاگ سی و پنج درجه، نویسنده: کیوان
برچسب ها: دهه 1370